دیوان حافظ/چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
۳۳۷ | چرا نه در پی عزم دیار خود باشم | چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم | ۳۴۷ | |||
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم | بشهر خود روم و شهریار خود باشم | |||||
ز محرمان سراپردهٔ وصال شوم | ز بندگان خداوندگار خود باشم | |||||
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی | که روز واقعه پیش نگار خود باشم | |||||
ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان | گرم بود گلهٔ رازدار خود باشم | |||||
همیشه پیشهٔ من عاشقیّ و رندی بود | دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم | |||||
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ | ||||||
وگرنه تا بابد شرمسار خود باشم |