دیوان حافظ/کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
۶۹ | کس نیست که افتادهٔ آن زلف دوتا نیست | در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست | ۵۱ | |||
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان | همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست | |||||
روی تو مگر آینهٔ لطف الهیست | حقّا که چنیناست و درین روی و ریا نیست | |||||
نرگس طلبد شیوهٔ چشم تو زهی چشم | مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست | |||||
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را | شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست | |||||
بازآی که بیروی تو ای شمع دلفروز | در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست | |||||
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است | جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست | |||||
دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر | گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست | |||||
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت | در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست | |||||
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت | با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست | |||||
در صومعهٔ زاهد و در خلوت صوفی | جز گوشهٔ ابروی تو محراب دعا نیست | |||||
ای چنگ فروبرده بخون دل حافظ | ||||||
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست |