دیوان حافظ/کنون که بر کف گل جام باده صافست
۴۴ | کنون که بر کف گل جام بادهٔ صافست | بصد هزار زبان بلبلش در اوصافست | ۴۳ | |||
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر | چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّافست[۱] | |||||
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد | که می حرام ولی به ز مال اوقافست | |||||
بدرد و صاف ترا حکم نیست خوش درکش | که هر چه ساقی ما کرد عین الطافست | |||||
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر | که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قافست | |||||
حدیث مدّعیان و خیال همکاران | همان حکایت زردوز و بوریا بافست | |||||
خموش حافظ و این نکتهای چون زر سرخ | ||||||
نگاهدار که قلّاب شهر صرّافست |
- ↑ بعضی نسخ: کشف و کشّافست.