دیوان کامل وحشی بافقی/خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را

۸

  خیز و بناز جلوه ده قامت دلنواز را چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را  
  عشوه‌پرست من بیا می زده مست و کف‌زنان حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را  
  عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو قصه به کوتهی کشد شمع زبان‌دراز را  
  آن مژه کشت عالمی تا بکرشمه نصب[۱] شد وای اگر عمل دهی چشم کرشمه‌ساز را  
  نیمکتش تغافلم کار تمام نا شده نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را  
  وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه در ره انتظار تو فوت کند نماز را  
  وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم  
  بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را  


  1. چ: ساز.