سلامان و ابسال/حکایت مکافات یافتن پرویز با آنچه با فرهاد کرده بود از شیرویه
(حکایت مکافات یافتن پرویز با آنچه با فرهاد کرده بود از شیرویه)
کوه کن کانبازیء پرویز کرد | روی در شیرین شورانگیز کرد | |||||
دید شیرین سوی خود میل دلش | شد بحکم آنکه دانی مایلش | |||||
غیرت عشق آتش سوزان فروخت | خرمن تمکین خسرو را بسوخت | |||||
۸۶۰ | کرد حالی حیلهٔ تا زال دهر | ریخت اندر ساغر فرهاد زهر | ||||
رفت آن جان پر امید و پر هوس | ماند بر شیرین همین پرویز و بس | |||||
چرخ کینه کش همین آئین نهاد | در کف شیرویه تیغ کین نهاد | |||||
تا بیک زخمش ز شیرین ساخت دور | وز سریر عشرتش انداخت دور |