سلامان و ابسال/در صفت حدت فهم و جودت نظم و نثر وی
(در صفت حدّت فهم و جودت نظم و نثر وی)
لطف طبعش در سخن مو میشگافت | لفظ نشنیده بمعنی میشتافت | |||||
پیش از آن کش لفظ در گوش آمدی | معنیش در ربقهٔ هوش آمدی | |||||
هر چه نظم از بحر طبعش یک گهر | هر چه نثر از باغ لطفش یک ثمر | |||||
چون ثریّا پایهٔ نظمش بلند | چون بناتالنعش نثرش ارجمند | |||||
۴۹۵ | در لطائف لعل او حاضر جواب | در دقائق فهم او صافی چو آب | ||||
خطّ او چون خطّ خوبان دلفریب | خوشنویسان زآن چو عاشق ناشکیب | |||||
چون گرفتی خامهٔ مشکین رقم | آفرین کردی برو لوح و قلم | |||||
جانش از هر حکمتی محظوظ بود | نکتهای حکمتش محفوظ بود | |||||
در ادای حکمت یونانیان | گفتیش یونانیان نعم البیان |