سلامان و ابسال/قیام نمودن ابسال به دایگی سلامان
(قیام نمودن ابسال بدایگئ سلامان و دامن)
(بر زدن بر پرورش آن پاکیزه دامان)
شاه چون دایه گرفت ابسال را | تا سلامان همایون فال را | |||||
۴۵۵ | آورد در دامن احسان خویش | پرورد از رشحهٔ پستان خویش | ||||
چشم او چون بر سلامان اوفتاد | زآن نظر چاکش بدامان اوفتاد | |||||
شد بجان مشعوف لطف گوهرش | همچو گوهر بست در مهد زرش | |||||
در تماشای رخ آن دلفروز | رفت ازو خواب شب و آرام روز | |||||
روز تا شب جدّ او و جهد او | بود در بست و کشاد مهد او | |||||
۴۶۰ | گه تنش را شستی از مشک و گلاب | گه گرفتی شکّرش در شهد ناب | ||||
مهر آن مه بس که در جانش نشست | چشم مهر از هر که غیر او به بست | |||||
گر میسّر گشتیش بی هیچ شک | کردیش جا در بصر چون مردمک | |||||
بعد چندی چون ز شیرش باز کرد | نوع دیگر کار و بار آغاز کرد | |||||
وقت خفتن راست کردی بسترش | سوختی چون شمع بالای سرش | |||||
۴۶۵ | بامداد از خواب چون برخاستی | همچو زرّین لعبتش آراستی | ||||
سرمه کردی نرگس شهلای او | چست بستی جامه بر بالای او | |||||
کج نهادی بر سرش زرّین کلا | وز برش آویختی زلف سیاه | |||||
با مرصّع بندهای لعل و زر | بر میان نازکش بستی کمر | |||||
کرد این سان خدمتش بیگاه و گه | تا شدش سال جوانی چارده | |||||
۴۷۰ | چارده بودش بخوبی ماه رو | سال او شد چارده چون ماه او | ||||
پایهٔ حسنش بسی بالا گرفت | در همه دلها هوایش جا گرفت | |||||
شد یکی صد حسن او وآن صد هزار | صد هزاران دل ز عشقش بیقرار | |||||
با قد چون نیزه بود آن دل پسند | آفتابی گشته یک نیزه بلند | |||||
نیزه واری قدّ او چون سر کشید | بر دل هر کس ازو زخمی رسید | |||||
۴۷۵ | زآن بلندی هر کجا افگند تاب | سوخت جان عالمی زآن آفتاب | ||||
جبههاش بدر و از آن نیمی نهان | با هلال منخسف کرده قران | |||||
بینیاش زیر هلال منخسف | در میان ماه کافوری الف | |||||
چشم مستش آهوی مردم شکار | جلوه گاهش در میان لالهزار | |||||
ملک خوبی را برخها شاه بود | شوکت شاهی باو همراه بود | |||||
۴۸۰ | خاتم شاهیش لعل آتشین | گنج درّ و گوهرش زیر نگین | ||||
تازه سیبش میوهٔ باغ بهشت | آفرین بر دست آن کین میوه کشت | |||||
چشمه سار لطف سیب غبغبش | تشنگان را آمده جان بر لبش | |||||
گردن او سر فراز مهوشان | در کمندش گردن گردنکشان | |||||
پاکبازان از پیٔ دفع گزند | از دعا بر بازویش تعویذ بند | |||||
۴۸۵ | پست ازو قدر همه زور آوران | زیر دستش صاعد سیمین بران | ||||
ساعدش را از یسار و از یمین | جان فشانان نقد جان در آستین | |||||
پنجهاش داده شکست سیم ناب | دست هر پولاد بازو داده تاب | |||||
نقد راحت از دو کف در مشت او | حسن خاتم ختم بر انگشت او | |||||
هر چه از وصف جمالش گفته شد | گوهری از بحر صورت سفته شد | |||||
۴۹۰ | گوش جان را کن بسوی من گرو | شمّهٔ از دیگر احوالش شنو |