سلامان و ابسال/نصیحت کردن حکیم سلامان را
(نصیحت کردن حکیم سلامان را)
چون شه از پند سلامان شد خموش | شد حکیم اندر نصیحت سخت کوش | |||||
۷۲۰ | گفت کای نوباوهٔ باغ کهن | آخرین نقش بدیع کلک کن | ||||
حرف خوان دفتر هفت و چهار | خط شناس صفحهٔ لیل و نهار | |||||
خازن گنجینهٔ آدم توئی | نسخهٔ مجموعهٔ عالم توئی | |||||
قدر خود بشناس و مشمر سرسری | خویش را کز هرچه گویم برتری | |||||
آنکه دست قدرتش خاکت سرشت | حرف حکمت در دل پاکت نوشت | |||||
۷۲۵ | پاک کن از نقش صورت سینه را | روی در معنی کن آن آئینه را | ||||
تا شود گنج معانی سینهات | غرق نور معرفت آئینهات | |||||
چشم خویش از طلعت شاهد بپوش | پیش ازین در صحبت شاهد مکوش | |||||
چیست شاهد صورت پر عار و عیب | از هوس نی دامنش پاک و نه جیب | |||||
بر چنین آلودهٔ مفتون مشو | وز حریم عافیت بیرون مشو | |||||
۷۳۰ | نطفه در تن مایه بخش جان تست | قوت اعضا قوّت ارکان تست | ||||
ای ز شهوت با تن و جان در ستیز | گوش دارش خواهی و خواهی بریز | |||||
بودی از آغاز عالی مرتبه | بر فراز چرخ بودت کوکبه | |||||
شهوت نفست بزیر انداخته | در حضیض خاک بندت ساخته |