سنایی غزنوی (غزلیات)/از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی | هر روز همی بینم رنجی و عنایی | |||||
شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش | با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی | |||||
گویی که ندارد به جهان پیشهی دیگر | جز آنکه کند با من بیچاره جفایی | |||||
تا چند کند جور و جفا با من عاشق | ناکرده به جای من یکروز وفایی | |||||
تا چند کشم جورش من بنده به دعوی | یعنی که همی آیم من نیز ز جایی | |||||
دانم که خلل ناید در حشمت او را | گر عاشق او باشد بیچاره گدایی | |||||
گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل | گوید که مرا هست درین هر دو ریایی | |||||
خورشید رخست او و سنایی را زان چه | چون نیست نصیب او هر روز ضیایی |