| | | | | | |
|
ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست |
|
جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست |
|
|
«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز شوق |
|
پس به دل گفتن «انا الا علی» چو هامان شرط نیست |
|
|
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود |
|
گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست |
|
|
چون اناالله در بیابان هدی بشنیدهای |
|
پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست |
|
|
از پی مردان اگر خواهی که در میدان شوی |
|
صف کشیدن گرداوبی گوی و چوگان شرط نیست |
|
|
ور همی دعوی کنی گویی که «لی صبر جمیل» |
|
پس فغان و زاری اندر بیت احزان شرط نیست |
|
|
چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو |
|
پس نشستن ایمن اندر شهر کنعان شرط نیست |
|
|
ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست |
|
پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست |
|