سنایی غزنوی (غزلیات)/ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار
ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار | تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار | |||||
از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بود | عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار | |||||
هست خوش باشد کسی را کو ز خود باشد بری | خوش بود مستی و هستی خاصه بر روی نگار | |||||
من به حق باقی شدم اکنون که از خود فانیم | هان ز خود فانی مطلق شو به حق شو استوار | |||||
دل ز خود بردار ای جان تا به حق فانی شوی | آنکه از خود فارغ آمد فرد باشد پیش یار | |||||
من به خود قادر نیم زیرا که هستم ز آب و گل | چون بوم جایی که هستم چون یتیمی دلفگار |