| | | | | | |
|
ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات |
|
هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات |
|
|
هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم |
|
در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات |
|
|
حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون |
|
چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات |
|
|
در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو |
|
یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات |
|
|
هر گه که بگشایی دهن گردد جهان پر نسترن |
|
بر تو ثنا گوید چو من ریگ و مطر سنگ و نبات |
|
|
عالی چو کعبه کوی تو نه خاکپای روی تو |
|
بر دو لب خوشبوی تو جان را به دل دارد حیات |
|
|
برهان آن نوشین لبت چون روز گرداند شبت |
|
وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بنات |
|
|
بر ما لبت دعوت کنی بر ما سخن حجت کنی |
|
وقتی که جان غارت کنی چون صوفیان در ده صلات |
|
|
باز ار بکشتی عاجزی بنمای از لب معجزی |
|
چون از عزی نبود عزی لا را بزن بر روی لات |
|
|
غمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد |
|
یک دیده اینجا دجله شد یک دیده آنجا شد فرات |
|
|
جان سنایی مر ترا از وی حذر کردن چرا |
|
از تو گذر نبود ورا هم در حیات و هم ممات |
|
|
ای چون ملک گه سامری وی چون فلک گه ساحری |
|
تا بر تو خوانم یک سری «الباقیات الصالحات» |
|