سنایی غزنوی (غزلیات)/با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز | از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز | |||||
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک | وز تابش روی تو برآید دو شب از روز | |||||
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل | گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز | |||||
هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم | با این همه در عشق تو هستیم نو آموز | |||||
در مملکت عاشقی از پسته و بادام | بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز | |||||
تا دیدهی ما جز به تو آرام نگیرد | از بوسهش مهری کن و ز غمزهش بردوز | |||||
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم | یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز |