سنایی غزنوی (غزلیات)/تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست
تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست | فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست | |||||
هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا | بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست | |||||
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا | جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست | |||||
تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم | سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست |