سنایی غزنوی (غزلیات)/تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید | عاشقی از جان من نبست آدم برید | |||||
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت | حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید | |||||
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان | گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید | |||||
مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد | محمل عشق مرا خاک نیارد کشید | |||||
ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو | راه خرابات گیر رود و سرود و نبید |