سنایی غزنوی (غزلیات)/تو آفت عقل و جان و دینی
تو آفت عقل و جان و دینی | تو رشک پری و حور عینی | |||||
تا چشم تو روی تو نبیند | تو نیز چو خویشتن نبینی | |||||
ای در دل و جان من نشسته | یک جال دو جای چون نشینی | |||||
سروی و مهی عجایب تو | نه بر فلک و نه بر زمینی | |||||
بی روی تو عقل من نه خوبست | در خاتم عقل من نگینی | |||||
بر مهر تو دل نهاد نتوان | تو اسب فراق کرده زینی | |||||
گه یار قدیم را برانی | گه یار نوآمده گزینی | |||||
این جور و جفات نه کنونست | دیریست بتا که تو چنینی | |||||
ای بوقلمون کیش و دینم | گه کفر منی و گاه دینی |