سنایی غزنوی (غزلیات)/روا داری که بی روی تو باشم
روا داری که بی روی تو باشم | ز غم باریک چون موی تو باشم | |||||
همه روز و همه شب معتکفوار | نشسته بر سر کوی تو باشم | |||||
به جوی تو همه آبی روانست | سزد گر من هواجوی تو باشم | |||||
اگر چشمم ز رویت باز ماند | به جان جویندهی روی تو باشم | |||||
اگر زلفین چوگان کرد خواهی | مرا بپذیر تا گوی تو باشم | |||||
به باغ صحبتت دلشاد و خرم | زمانی بر لب جوی تو باشم | |||||
نگارینا تو با چشم غزالی | رها کن تا غزلگوی تو باشم |