سنایی غزنوی (غزلیات)/روزی دل من مرا نشان داد
روزی دل من مرا نشان داد | وز ماه من او خبر به جان داد | |||||
گفتا بشنو نشان ماهی | کو نامهی عشق در جهان داد | |||||
خورشید رهی او نزیبد | مه بوسه ورا بر آستان داد | |||||
یک روز مرا بخواند و بنواخت | و آنگاه به وصل من زبان داد | |||||
برداشت پیاله و دمادم | می داد مرا و بی کران داد | |||||
من دانستم که می بلاییست | لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد | |||||
از باده چنان مرا بیازرد | کز سر بگرفت و در میان داد |