سنایی غزنوی (غزلیات)/زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی
زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی | مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی | |||||
کشیدی در میان کار خلقی را به طراری | پس آنگه از میان خود را به چالاکی بدر بردی | |||||
دلی کز من به صد جان و به صد دستان نبردندی | به چشم مست عالمسوز حیلت گر بدر بردی | |||||
همین بد با سنایی عهد و پیمان تو ای دلبر | نکو بگذاشتی الحق نکو پیمان به سر بردی |