| | | | | | |
|
ساقیا مستان خوابآلوده را آواز ده |
|
روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده |
|
|
غمزهها سر تیز دار و طرهها سر پست کن |
|
رمزها سرگرم گوی و بوسها سرباز ده |
|
|
سرخ روی ناز را چون گل اسیر خار کن |
|
زرد روی آز را چون زر به دست گاز ده |
|
|
حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه |
|
زخمه و مل در کف ناهید بر بط ساز ده |
|
|
هم بخور هم صوفیان عقل را سرمست کن |
|
هم برو هم صافیان روح را ره باز ده |
|
|
در هوای شمع عشق و شمع می پروانهوار |
|
پیشوای خلد و صدر سدره را پرواز ده |
|
|
چنگل گیراست اینک باز و باشهی عشق را |
|
صعوه پیش باشه و آن کبک رازی باز ده |
|
|
پیش کان پیر منافق بانگ قامت در دهد |
|
غارت عقل و دل و جان را هلا آواز ده |
|
|
پیش کز بالا درآید ارسلان سلطان روز |
|
پیش من بکتاش سرمست مرابه گماز ده |
|
|
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز |
|
نصفیی پر کن بدان پیر دوالک باز ده |
|
|
گر همی سرمست خواهی صبح را چون چشم خود |
|
جرعهای زان می به صبح منهی غماز ده |
|
|
روزه چون پیوسته خواهد بود ما را زیر خاک |
|
باده ما را زین سپس بر رسم سنگانداز ده |
|
|
جبرییل اینجا اگر زحمت کند خونش بریز |
|
خونبهای جبرییل از گنج رحمت باز ده |
|
|
بادبان راز اگر مجروح گردد ز آه ما |
|
درپهای از خامشی در بادبان راز ده |
|
|
وارهان یک دم سنایی را ز بند عافیت |
|
تا دهی او را شراب عافیت پرداز ده |
|