سنایی غزنوی (غزلیات)/سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد
سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد | چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد | |||||
دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم | هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد | |||||
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد | وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد | |||||
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت | چو آستینش گرفتم گفت بردا برد | |||||
نه چارهای که دل از دوستیش برگیرم | نه حیلهای که توانمش باز راه آورد | |||||
بر انتظار میان دو حال ماندستم | کشید باید رنج و چشید باید درد | |||||
ایا سنایی لولو ز دیدگانت مبار | که در عقیلهی هجران صبور باید مرد |