سنایی غزنوی (غزلیات)/صبحدمان مست برآمد ز کوی
صبحدمان مست برآمد ز کوی | زلف پژولیده و ناشسته روی | |||||
ز آن رخ ناشستهی چون آفتاب | صبح ز تشویر همی کند روی | |||||
از پی نظارهی آن شوخ چشم | شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی | |||||
بوسه همی رفت چو باران ز لب | در طرب و خنده و درهای و هوی | |||||
بهر غذای دل از آنوقت باز | بوسه چنانست لبم گرد کوی | |||||
ریخت همی آب شب و آب روز | آتش رویش به شکنهای موی | |||||
همچو سنایی ز دو رویان عصر | روی بگردان که نیابیش روی |