سنایی غزنوی (غزلیات)/عاشق نشوی اگر توانی
عاشق نشوی اگر توانی | تا در غم عاشقی نمانی | |||||
این عشق به اختیار نبود | دانم که همین قدر بدانی | |||||
هرگز نبری تو نام عاشق | تا دفتر عشق برنخوانی | |||||
آب رخ عاشقان نریزی | تا آب ز چشم خود نرانی | |||||
معشوقه وفای کس نجوید | هر چند ز دیده خون چکانی | |||||
اینست رضای او که اکنون | بر روی زمین یکی نمانی | |||||
اینست سخن که گفته آمد | گر نیست درست برمخوانی | |||||
بسیار جفا کشیدی آخر | او را به مراد او رسانی | |||||
اینست نصیحت سنایی | عاشق نشوی اگر توانی |