| | | | | | |
|
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت |
|
دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت |
|
|
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید |
|
از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت |
|
|
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت |
|
روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت |
|
|
سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب |
|
از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت |
|
|
نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی |
|
خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت |
|
|
بلعجب بازیست در هنگام مستی با فقر |
|
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت |
|
|
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست |
|
تا شبی معشوقه را در خانه بی مادر گرفت |
|
|
آنچه از مستی و کوتاهی شبی آهنگ کرد |
|
تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت |
|
|
خواجه از مستی شبی بر پای چاکر بوسه داد |
|
تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت |
|
|
زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد |
|
دیدهبان کور گوش پاسبان کر گرفت |
|
|
این مرقعها و این سالوسها و رنگها |
|
امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت |
|
|
دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند |
|
زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت |
|
|
ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین |
|
کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت |
|
|
هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب |
|
چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت |
|