سنایی غزنوی (غزلیات)/من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم | کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم | |||||
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او | پایهی تخت خود از خورشید برتر داشتم | |||||
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل | تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم | |||||
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم | لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم | |||||
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من | دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم | |||||
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود | چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم | |||||
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم | گر امید آن دگر الله اکبر داشتم |