سنایی غزنوی (غزلیات)/هر که در بند خویشتن نبود
هر که در بند خویشتن نبود | وثن خویش را شمن نبود | |||||
آنکه خالی شود ز خویشی خویش | خویشی خویش را وطن نبود | |||||
من مگوی ار ز خویش بی خبری | زان که از خویش مرده من نبود | |||||
در خرابات هر که مرد از خویش | تن او را ز من کفن نبود | |||||
ارنهای مرده هر چه خواهی گوی | از همه جز منت سخن نبود | |||||
با سنایی ازین خصومت نیست | زین خصومت ورا حزن نبود | |||||
مست باش ای پسر که مستان را | دل به تیمار ممتحن نبود | |||||
راستی را همی چو خواهی کرد | نیستی جز هلاک تن نبود |