سنایی غزنوی (غزلیات)/چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را
چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را | یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را | |||||
هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید | مشتری گردد همیشه محنت مخراق را | |||||
زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت | محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را | |||||
هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد | کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را | |||||
ذرهای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی | دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را | |||||
گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار | پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را | |||||
هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد | زر سگالی کس ندید آن شهرهی آفاق را |