| | | | | | |
|
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس |
|
رو که ازین دلبران کار تو داری و بس |
|
|
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول |
|
با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس |
|
|
کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم |
|
نان موذن ببرد رویت و آب عسس |
|
|
با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق |
|
فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس |
|
|
روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز |
|
موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس |
|
|
جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره |
|
لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس |
|
|
در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب |
|
بر در تو با خروش بی خبران چون جرس |
|
|
دایهی تو حسن نست میبردت چپ و راست |
|
سایهی تو عشق ماست میدودت پیش و پس |
|
|
هستی دریای حسن از پی او همچنان |
|
نعل پی تست در تاج سر تست خس |
|
|
کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو |
|
تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس |
|
|
تا به هم آورد سر آن خط چون مورچه |
|
بر همه چیزی نشست عشق تو همچون مگس |
|
|
جان همه عاشقان بر لب تو تعبیهست |
|
ای همه با تو همه بیلب تو هیچکس |
|
|
انس سنایی بسست خاک سر کوی تو |
|
نور رخ مصطفا بس بود انس انس |
|