سنایی غزنوی (غزلیات)/گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی

سنایی غزنوی (غزلیات) از سنایی غزنوی
(گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی)
  گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی  
  بر آتش تیزم بنشانی بنشینم بر دیده‌ی خویشت بنشانم ننشینی  
  ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی ای بس که بپویی و مرا باز نبینی  
  با من به زبانی و به دل باد گرانی هم دوست‌تر از من نبود هر که گزینی  
  من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی  
  گویی دگری گیر مها شرط نباشد تو یار نخستین من و باز پسینی