| | | | | | |
|
باز متواری روان عشق صحرایی شدند |
|
باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند |
|
|
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند |
|
باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند |
|
|
باز نقاشان روحانی به صلح چار خصم |
|
از سرای پنجدر در خانه آرایی شدند |
|
|
باز در رعنا سرای طبع طراران چرخ |
|
بهر این نو خاستگان در کهنه پیرایی شدند |
|
|
باز بینا بودگان همچو نرگس در خزان |
|
در بهار از بوی گل جویای بینایی شدند |
|
|
زرد و سرخی باز در کردند خوشرویان باغ |
|
تا دگر ره بر سر آن لاف رعنایی شدند |
|
|
عاشقان در زیر گلبنهای پروین پاش باغ |
|
از بنات النعش اندر شکل جوزایی شدند |
|
|
تا وطاها باز گستردند پیران سپهر |
|
قمریان چون مقریان در نوبت افزایی شدند |
|
|
خسرو سیارگان تا روی بر بالا نهاد |
|
اختران قعر مرکز نیز بالایی شدند |
|
|
از پی چشم شکوفه دستهای اختران |
|
بر صلایهی آسمان در توتیاسایی شدند |
|
|
تا عیار عشق عیاران پدید آرند باز |
|
زرگران نه فلک در مرد پالایی شدند |
|
|
تا با کنون لاییان بودند خلقان چون ز عدل |
|
یک الف در لا در افزودند الایی شدند |
|
|
غافلان عشرتی چون عاقلان حضرتی |
|
خون زر خوردند و اندر خون دانایی شدند |
|
|
از پی نظارهی انصاف چار ارکان به باغ |
|
هر چه آنجاییست گویی جمله اینجایی شدند |
|
|
چون دم عیسی چلیپاگر شد اکنون بلبلان |
|
بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند |
|
|
بیدلان در پردهی ادبار متواری شدند |
|
دلبران در حلقهی اقبال پیدایی شدند |
|
|
زاغها چون بینوایان دم فرو بستند باز |
|
بلبلان چون طوطیان اندر شکرخایی شدند |
|
|
عالم پیر منافق تا مرقع پوش گشت |
|
خرقهپوشان الاهی زبر یکتایی شدند |
|
|
روزها اکنون بگه خیزند چون مرغان همی |
|
روزها مانا چو مرغان هم تماشایی شدند |
|
|
اینت زیبا طبع چابک دست کز مشاطگیش |
|
آنچنان زشتان بدین خوبی و زیبایی شدند |
|
|
مطربان رایگان در رایگان آباد عشق |
|
بیدل و دم چون سنایی چنگی و نایی شدند |
|
|
دلق تا کوتاهتر کردند تاریکان خاک |
|
روشنان آسمان در نزهت آرایی شدند |
|