سنایی غزنوی (قصاید)
- ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
- ای چو نعمانبن ثابت در شریعت مقتدا
- دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
- آراست جهاندار دگرباره جهان را
- شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را
- کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
- ای نهاده پای همت بر سر اوج سما
- تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا
- ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
- منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
- مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
- تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
- ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا
- بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
- او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
- عربیوار دلم برد یکی ماه عرب
- مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
- سنایی سنای خرد را سزاست
- سنایی کنون با ضیا و سناست
- مرد هشیار در این عهد کمست
- خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
- آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
- عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
- کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
- ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست
- مهر بندهی آن رخ چون ماه باد
- همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد
- مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد
- اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
- دل بی لطف تو جان ندارد
- تا باز فلک طبع هوا را چو هوا کرد
- دی دل ما فگار خواهد کرد
- باز جانها شکار خواهد کرد
- مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد
- روزی که جان من ز فراقش بلا کشد
- وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد
- خورشید چو از حوت به برج حمل آمد
- عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
- عقل کل در نقش روی دلبرم حیران بماند
- ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند
- باز متواری روان عشق صحرایی شدند
- ای سنایی ز جسم و جان تا چند
- مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
- چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
- باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
- روز بر عاشقان سیاه کند
- این ابلهان که بیسبب دشمن منند
- ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود
- روشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود
- در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
- سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود
- تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
- ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود
- درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
- قصهی یوسف مصری همه در چاه کنید
- ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
- ای گردن احرار به شکر تو گرانبار
- طلب ای عاشقان خوش رفتار
- ای بی سببی از بر ما رفته به آزار
- نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
- آبرویی کان شود بی علم و بی عقل آشکار
- تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
- کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار
- ای خردمند موحد پاک دین هوشیار
- زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار
- ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر
- طالع از طالعت عجایبتر
- دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
- از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر
- بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر
- ای ذات تو ناشده مصور
- مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور
- نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر
- ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
- در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتی اسیر
- ای دل به کوی فقر زمانی قرار گیر
- ای دل خرقه سوز مخرقه ساز
- درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس
- به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
- ای جوان زیر چرخ پیر مباش
- مست گشتم ز لطف دشنامش
- ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
- ای به آرام تو زمین را سنگ
- ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ
- بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال
- مقدسی که قدیمست از صفات کمال
- ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال
- ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
- ز باده بده ساقیا زود دادم
- چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم
- نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
- کی باشد کین قفس بپردازم
- درین لافگاه ارچه پیروز روزم
- مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم
- دوش چون صبح بر کشید علم
- کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم
- ای خدایی که بجز تو ملکالعرش ندانم
- گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم
- ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان
- بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
- ویحک ای پردهی پردهدر در ما نگران
- چرخ نارد به حکم صدر دوران
- خجسته باد بهاری بهار ارسنجان
- دین را حرمیست در خراسان
- کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن
- عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
- ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن
- چون مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن
- الا یا خیمهی گردان به گرد بیستون مسکن
- ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن
- ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن
- پیش پریشان مکن از پی آشوب من
- گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن
- چون من و چون تو شد ای دوست چمن
- دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن
- ای همیشه دل به حرص و آز کرده مرتهن
- ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون»
- ایا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون
- کرد نوروز چو بتخانه چمن
- در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این
- ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین
- هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین
- ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین
- تا سرا پرده زد به علیین
- ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
- جهان پر درد میبینم دوا کو
- جویندهی جان آمده ای عقل زهی کو
- در همه ملک ندید از مه مردان شاه
- ای ایزدت را رحمت آفریده
- ای دل غافل مباش خفته درین مرحله
- آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه
- ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی
- ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رای
- ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
- گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی
- این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی
- با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
- ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
- شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
- گر درخت صف زده لشکر دیو و پری
- تا کی این لاف در سخن رانی
- شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانی
- مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
- ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی
- چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی
- نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی
- هستی به حقیقت ای سنایی
- فضل یحیاست بر ضعیف و قوی