| | | | | | |
|
چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم |
|
جاه کسرا زد به عالمهای عزل اندر قدم |
|
|
چون نقاب از چهرهی ایمان براندازد زند |
|
خیمهی ادبار خود کفر از خجالت در ظلم |
|
|
کوس دعوت چون بزد در خاک بطحا در زمان |
|
بر کنار عرش بر زد رایت ایمان علم |
|
|
آفتاب کل مخلوقات آن کز بهر جاه |
|
یاد کرد ایزد به جان او به قرآن در قسم |
|
|
نیست اندر هشت جنت کس چنو با قدر و جاه |
|
نیست در هفت آسمان دیگر چنو یک محتشم |
|
|
بر سر این چرخ گردان جاه او بینی نشان |
|
بر نهاد عرش یزدان نام او بینی رقم |
|
|
از سعادات جمال و جاه و اقبالش همی |
|
شد به صحرا آفتاب نور و ایمان از ظلم |
|
|
رایت «نصر من الله» چون برآمد از عرب |
|
آتش اندر زد به جان شهریاران عجم |
|
|
خاک پای بوذرش از یک جهان نوذر بهست |
|
درز نعلین بلال او به از صد روستم |
|
|
همچو لا شد سرنگون آن کس که او را گفت «لا» |
|
وز سعادت با نعم شد آنکه گفت او را «نعم» |
|
|
چرخ اعظم آمده پیش قیامش در رکوع |
|
طارم کسرا از او کسر و ز جاه او به خم |
|
|
تا بیان شرع و دینش را خداوند جهان |
|
یاد کرد اندر کلام خود نه افزون و نه کم |
|
|
«صادقین» بوبکر بود و «قانتین» فرخ عمر |
|
«منفقین» عثمان علی «مستغفرین» آمد بهم |
|
|
هر کرا جاهیست زیر جایگاهش چاهدان |
|
اندرین معنی مگو هرگز حدیث «لا» و «لم» |
|
|
کافرانی کش ندیدند و نپذرفتند دین |
|
چشم و گوش عقل ایشان بود اعما و اصم |
|
|
سرفرازان قریش از زخم تیغش دیدهاند |
|
هر یکی در حربگاه اندازهی خود لاجرم |
|
|
بر سما دارد چو میکاییل و چون جبریل دوست |
|
بر زمین دارد چو صدیقی و فاروقی خدم |
|
|
عالم ار هجده هزار و صد هزارست از قیاس |
|
نیست اندر کل عالمها چنو یک محتشم |
|
|
با قلم باید علم تا کارها گیرد نظام |
|
او علم بفراخت اندر کل عالم بی قلم |
|
|
از ریاحین سعادات و گل تحقیق و انس |
|
صدهزاران جان به دعوت کرد چون باغ ارم |
|
|
از دم صمصام و رمح چاکران خویش کرد |
|
هم عجم را بیملوک و هم عرب را بیصنم |
|
|
مهتر اولاد آدم خواجهی هر دو جهان |
|
آنکه یزدانش امات داد بر کل امم |
|
|
از جلال و جاه و اقبالش خدای ذوالجلال |
|
نام او پیش از ازل با نام خود کرده رقم |
|
|
او جدا کرد آن کسانی را سر از تن بیخلاف |
|
کز جفا بی حرمتی کردند در بیتالحرام |
|
|
آب روی مومنان را کرد او با قدر و جاه |
|
آب چشم کافران را کرد چون آب به قم |
|
|
سرور هر دو جهان و کارساز حشر و نشر |
|
آفتاب دین محمد سید عالی همم |
|
|
مصطفا و مجتبا آن کز برای خیر حال |
|
در ادای وحی جبریلش ندیدی متهم |
|
|
در سخن جز نام او گفتن خطا باشد خطا |
|
در هنر جز نعت او گفتن ستم باشد ستم |
|
|
پیش علم و حلم وجود او کجا دارند پای |
|
عالمان عالمین و کوه قاف و ابرویم |
|
|
ای سنایی جز مدیح این چنین سید مگوی |
|
تا توانی جز به نام نیک او مگشای دم |
|