| | | | | | |
|
ای ز لعل تو چاشنی قند و شکر |
|
وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر |
|
|
خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم |
|
ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر |
|
|
سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب |
|
غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر |
|
|
دختر نعش گواهی نتواند دادن |
|
که چنو زاده بود مادر ایام پسر |
|
|
در همه نوع چو تو جنس بیابند ولیک |
|
به نکویی نبود جنس تو از نوع بشر |
|
|
به جمال تو درین عهد نیامد فرزند |
|
وگرش ماه بود مادر و خورشید پدر |
|
|
حسن ازین پیش همی بود چو معنی پنهان |
|
پس ازین روی تو شد صورت او را مظهر |
|
|
آفتابی تو و هر ذره که یابد نظرت |
|
نورش از پرتو خورشید نباشد کمتر |
|
|
رنگ از عارض گلگون تو گیرد لاله |
|
بوی از طرهی مشکین تو دارد عنبر |
|
|
گل رو خوب به حسن است ولی دارد حسن |
|
از گل روی تو زینت چو درختان ز زهر |
|
|
نظر چشم کس ادراک نخواهد کردن |
|
حسن رویت که درو خیره شود چشم نظر |
|
|
با چنین حسن و جمال ار به خودش راه دهی |
|
از تو آراسته گردد چو عروس از زیور ... |
|