| | | | | | |
|
ای پادشاه عالم، ای عالم خبیر |
|
یک وصف تست قدرت و یک اسم تو قدیر |
|
|
فضل تو بر تواتر و فیض تو بر دوام |
|
حکم تو بیمنازع و ملک تو بیوزیر |
|
|
بر چهرهی کواکب از صنع تست نور |
|
بر گردن طبایع از حکم تست نیر |
|
|
چون آفتاب بر دل هر ذره روشن است |
|
کز زیت فیض تست چراغ قمر منیر |
|
|
از آفتاب قدرت تو سایه پرتویست |
|
کورست آنکه مینگرد ذره را حقیر |
|
|
از طشت آبگون فلک بر مثال برق |
|
در روز ابر شعله زند آتش اثیر |
|
|
با امر نافذ تو چو سلطان آفتاب |
|
نبود عجب که ذره ز گردون کند سریر |
|
|
بر خوان نان جود تو عالم بود طفیل |
|
بهر تنور صنع تو آدم بود خمیر |
|
|
در پیش صولجان قضای تو همچو گوی |
|
میدان به سر همی سپرد چرخ مستدیر |
|
|
علم ترا خبر که ز بهر چه منزویست |
|
خلوت نشین فکر به بیغولهی ضمیر |
|
|
اجزای کاینات همه ذاکر تواند |
|
این گویدت که مولی، و آن گویدت نصیر |
|
|
دانستم از صفات که ذاتت منزه است |
|
از شرکت مشابه و از شبهت نظیر |
|
|
در دست من که قاصرم از شکر نعمتت |
|
ذکر تو میکند به زبان قلم صریر |
|
|
هر چند غافلم ز تو لیکن ز ذکر تو |
|
در وکر سینه مرغ دلم میزند صفیر |
|
|
اندر هوای وصف تو پرواز خواست کرد |
|
از پر خویش طایر اندیشه خورد تیر |
|
|
منظومهی ثنای تو تالیف میکنم |
|
باشد که نافع آیدم این نظم دلپذیر |
|
|
تو هادیی، به فضلت تنبیه کن مرا |
|
تا از هدایهی تو شوم جامع کبیر |
|
|
کس را سزای ذات تو مدحی نداد دست |
|
گر بنده حق آن نگزارد بر او مگیر |
|
|
گر کس حق ثنای تو هرگز گزاردی |
|
لا احصی از چه گفتی پیغمبر بشیر |
|
|
در آروزی فقر بسی بود جان من |
|
عشق از رواق غیب ندا کرد کای فقیر! |
|
|
رو ترک سر بگیر و ازین جیب سر برآر |
|
رو ترک زر بگو و ازین سکه نام گیر |
|
|
گر زندگی خوهی چو شهیدان پس از حیات |
|
بر بستر مجاهده پیش از اجل بمیر |
|
|
ای جان! به نفس مرده شو و از فنا مترس |
|
وی دل! به عشق زنده شو و تا ابد ممیر |
|
|
روزی که حکمت از پی تحقیق وعدها |
|
تغییر کاینات بفرماید، ای قدیر! |
|
|
گهوارهی زمین چو بجنبد به امر تو |
|
گردد در آن زمان ز فزع شیرخواره پیر، |
|
|
با اهل رحمتت تو برانگیز بنده را |
|
کان قوم خوردهاند ز پستان فضل شیر |
|
|
من جمع کرده هیزم افعال بد بسی |
|
و آنگه گذر بر آتش قهر تو ناگزیر |
|
|
از بهر صید ماهی عفو تو در دعا |
|
از دست دام دارم و از چشم آبگیر |
|
|
نومید نیستم ز در رحمتت که هست |
|
کشت امید تشنه و ابر کرم مطیر |
|
|
تو عالمی که حاصل ایام عمر من |
|
جرمی است، رحمتم کن و عذریست، در پذیر |
|
|
فردا که هیچ حکم نباشد به دست کس |
|
ای دستگیر جمله! مرا نیز دست گیر! |
|