| | | | | | |
|
زهی رخت به دلم رهنمای اندیشه |
|
رونده را سر کوی تو جای اندیشه |
|
|
به خاطرم چو تو اندیشه را نمودی راه |
|
تو باش هم به سخن رهنمای اندیشه |
|
|
که آفتاب خرد در غبار حیرت ماند |
|
ز درهی دهنت در هوای اندیشه |
|
|
چو آفتاب رخت شعله زد ز برج جمال |
|
فگند سایه برین دل همای اندیشه |
|
|
دل مرا که تو در مهد سینه پروردی |
|
بشیر مادر اندوه زای اندیشه، |
|
|
چو پیر منحنی، اندر مقام دهشت بین |
|
مدام تکیه زده بر عصای اندیشه |
|
|
سپاه شادی پیروز بود بر دل، اگر |
|
غم تو نصب نکردی لوای اندیشه |
|
|
دل چو گنج مرا مار هجر تو به طلسم |
|
نهاد در دهن اژدهای اندیشه |
|
|
غم تو در دل چون چشم میم من پنهان |
|
چنان که پنهان در گفتهای اندیشه |
|
|
به روزگار تو اندیشه را درین دل تنگ |
|
شکنجه کردم و کردم سزای اندیشه |
|
|
اگر چنین است اندیشه وای این دل وای |
|
وگر چنان که دل این است وای اندیشه |
|
|
به آب چشم و به خون جگر همی گردد |
|
به گرد دانهی دل آسیای اندیشه |
|
|
دلم چو پیرهن غنچه پاره پاره شود |
|
چو غصه تنگ ببندد قبای اندیشه |
|
|
به دست انده تو همچو نبض محروران |
|
دلم همی تپد از امتلای اندیشه |
|
|
یزید عشق تو هر روز تشنه خون ریزد |
|
حسین دل را در کربلای اندیشه |
|
|
تو در زمین دلم تخم دوستی کشتی |
|
ولی نرست ازو جز گیای اندیشه |
|
|
من شتر دل اگر بار غم کشم چه عجب |
|
چو نیست گردن جان بی درای اندیشه |
|
|
به هیچ حال زمن رو همی نگرداند |
|
براستی خجلم از وفای اندیشه |
|
|
غم فراخ رو تو روا نمیدارد |
|
که دل برون رود از تنگنای اندیشه |
|
|
چو کرد جان من اندیشهای ورای دو کون |
|
مقام قدر تو دیدم ورای اندیشه |
|
|
چو زاد حاجی اندر میان ره برسید |
|
در ابتدای رهت انتهای اندیشه |
|
|
نماز نیست مرا تا بلال زلفت گفت |
|
ز قامت تو دلم را صلای اندیشه |
|
|
به وصف روی تو گلها شکفت جانم را |
|
به باغ دل ز نسیم صبای اندیشه |
|
|
ولی نبرد به سر وصف روی گل رنگت |
|
که خار عجز درآمد به پای اندیشه |
|
|
چو جان خوش است از اندیشهی تو دل، گر چه |
|
که خوش دلی نبود اقتضای اندیشه |
|
|
درخت طوبی قد تو در بهشت وصال |
|
وگر به سدره رسد منتهای اندیشه |
|
|
جز این نبود مراد دلم در اول فکر |
|
خبر همین است از مبتدای اندیشه |
|
|
چو نیست بخت مرا آن اثر که من روزی |
|
به خدمتت رسم، ای مبتغای اندیشه! |
|
|
به یاد مجلس وصلت خورم مدام شراب |
|
به جام بی می گیتی نمای اندیشه |
|
|
مرا که آتش شوق تو دل به جوش آورد |
|
ز وصف تست نمک در ابای اندیشه |
|
|
ز بهر پختن سودای وصل تست مدام |
|
نهاده دیگ هوس بر سه پای اندیشه |
|
|
به ناخن ار رگ جانم چو چنگ بخراشی |
|
ایا دلم ز غمت مبتلای اندیشه!، |
|
|
ز راستی که منم، بر نیارم آوازی |
|
مخالف تو پس پردههای اندیشه ... |
|