شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/نامه منوچهر نزد فریدون با سر تور
نامهٔ منوچهر نزد فریدون با سر تور
نخست آفرین بر جهاندار کرد | که بختی چنان خفته بیدار کرد | |||||
سپاس از جهاندار فریاد رس | نگیرد بسختی جز او دست کس | |||||
که او رهنمایست و هم دل کشای | که جاوید باشد همیشه برای | |||||
دگر آفرین بر فریدون بُرز | خداوند تاج و خداوند گرز | |||||
همش داد و دین است و هم فرهی | همش نام و هم گنج شاهنشهی | |||||
همه راستی راست از بخت اوی | همه فرّ و زیبای از تخت اوی | |||||
بفرمان دادار داد آفرین | جهان شد ز دادش پر از آفرین | |||||
رسیدم بفرت بتوران زمین | سپه برکشیدیم و جستیم کین | |||||
سه جنگ گران کرده شد در دو روز | چه در شب چه با هور گیتی فروز | |||||
از ایشان شبیخون و از ما کمین | کشیدیم و جستیم هرگونه کین | |||||
به پیروزی نامور شهریار | بر آوردم از دشمنان ما دمار | |||||
همان تور بدکار برگشته بخت | ابا صد هزاران سوارن سخت | |||||
شنیدم که ساز شبیخون گرفت | به بیچارگی راه افسون گرفت | |||||
کمین ساختم در پس پشت اوی | نماندم بجز باد در مشت اوی | |||||
یکایک چو از جنگ برکاشت روی | پی اندر گرفتم رسیدم بدوی | |||||
بخفتانش بر نیزه بگذاشتم | چو باد از سر زینش برداشتم | |||||
بیفگندمش چون یکی اژدها | بریدم سرش زان تن بی بها | |||||
فرستادم اینک به نزد نیا | بسازم کنون سلم را کیمیا | |||||
چنان چون سرِ ایرج شهریار | بتابوت زر اندر افگند خوار | |||||
برو بر نه بخشود و شرمش نداشت | جهان آفرینم برو برگماشت | |||||
رهاندم ز تن همچنان جان اوی | که ویران کنم کشور خان اوی | |||||
سر او به نیزه فرستادمت | ز دل بند اندوه بکشادمت | |||||
بسازم همان کار سلم بزرگ | روم بر سرش هم چو بر میش گرگ | |||||
اگر سلم در ژرف دریا شود | و گر بر فلک چون ثریا شود | |||||
بچنگ آرمش سر ببرّم ز تن | بسازم ورا کام شیران کفن | |||||
بنامه درون چون همه کرد یاد | هیونی برافکند بر سان باد | |||||
فرستاده آمد رخی پر ز شرم | ز شرم فریدون پر از آب گرم | |||||
که چون برد خواهد سر شاه چین | بریده بر شاه ایران زمین | |||||
که فرزند هر چند پیچد ز دین | بسوزد بمرگش پدر همچنین | |||||
گنه بس گران بود پوزش نبرد | و دیگر که کین خواه نو بود و گرد | |||||
بیامد فرستادهٔ شوخ روی | سر تور بنهاد در پیش اوی | |||||
فریدونِ کی بر منوچهر بر | همی آفرین خواند از دادگر |