شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/گریختن سلم سوی حصار و کشته شدنش بدست منوچهر
گریختن سلم سوی حصار و کشته شدنش بدست منوچهر
چو او کشته شد پشت خاور خدای | شکسته شد و دیکر آمدش رای | |||||
تهی شد ز کینه سر کینه دار | گریزان همی رفت سوی حصار | |||||
پس اندر سپاه منوچهر شاه | دمان و دنان برگرفتند راه | |||||
چنان شد ز بس کشتگان روی دشت | که پوینده را راه دشوار گشت | |||||
پر از خشم و پرکینه سالار نو | نشست از بر جرمهٔ تیزرو | |||||
بیفگند برگستوان و بتاخت | بگرد سپه جرمه اندر نشاخت | |||||
رسید آنگهی تنک در شاه روم | خروشید کای مرد بیداد شوم | |||||
بکشتی برادر ز بهر کلاه | کله یافتی چند پوئی براه | |||||
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت | ببار آمد آن خسروانی درخت | |||||
ز تاج بزرگی گریزان مشو | فریدونت گاهی بیاراست نو | |||||
درختی که پروردی آمد ببار | به بینی برش هم کنون در کنار | |||||
گرش بار خار است خود کشتهٔ | و گر پرنیان است خود رشتهٔ | |||||
چو در گور تنگ استوارت کنند | همه نیک و بد در کنارت کنند | |||||
همی تاخت اسپ اندرین گفتگوی | یکایک به تنگی رسید اندروی | |||||
یکی تیغ زد بر برو گردنش | بدو نیمه شد خسروانی تنش | |||||
بفرمود تا سرش برداشتند | به نیزه با بر اندر افراشتند | |||||
بماندند لشکر شگفت اندروی | ازان زور و آن بازوی جنگجوی | |||||
همه لشکر سلم هم چون رمه | که بپراکند روزگاری دمه | |||||
گرفتند بیره گروها گروه | پراگنده در دشت و در غار و کوه | |||||
یکی پر خرد مرد پاکیزه مغز | که بودش زبان پر ز گفتار نغز | |||||
بگفتند تا زی منوچهر شاه | شود گرم و باشد زبان سپاه | |||||
بگوید که گفتند ما کهتریم | زمین جز بفرمان او نسپریم | |||||
گروهی خداوند بر چار پای | گروهی خداوند کشت و سرای | |||||
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم | نه بر آرزو کینه خواه آمدیم | |||||
کنون شاه را سربسر بندهایم | دل و جان بمهروی آگندهایم | |||||
گرش رای جنگ است و خون ریختن | نداریم نیروی آویختن | |||||
سران یکسره پیش شاه آمدیم | همانا همه بی گناه آمدیم | |||||
براند همان کام کورا هواست | ازیرا که بر جان ما بادشاست | |||||
بگفت این سخن مرد بسیار هوش | سپهدار خیره بدو داد گوش | |||||
چنین داد پاسخ که من کام خویش | بخاک افگنم برکشم نام خویش | |||||
هران چیز کان نه از ره ایزدیست | همه راه اهریمن است و بدیست | |||||
سراسر ز دیدار من دور باد | بدی را تن دیو رنجور باد | |||||
شما گر همه کینه دارِ منید | و گر دوست دارید و یارِ منید | |||||
چو پیروز گر دادمان دستگاه | گنهکار شد رسته با بیگناه | |||||
کنون روز داد است و بیداد شد | سران را ز کشتن سر آزاد شد | |||||
همه مهر جوئید و افسون کنید | ز تن آلت جنگ بیرون کنید | |||||
بدان را ز بد دست کوته کنید | همه موبدان بر خرد ره کنید | |||||
خردمند باشید و پاکیزه دین | از آفت همه پاک و بیرون ز کین | |||||
بجای که تان هست آباد بوم | اگر ترک و چین است و گر مرز روم | |||||
بروشن روان بادتان جایگاه | همه نیکوی بادتان دستگاه | |||||
خروشی بر آمد ز پرده سرای | که ای پهلوانان فرخنده رای | |||||
ازین پس کسی را مریزید خون | که بخت جفا پیشگان شد نگون | |||||
وزان پس همه جنگ جویان چین | یکایک نهادند سر بر زمین | |||||
همه آلت لشکر و ساز جنگ | ببردند نزدیک پور پشنگ | |||||
ببردند پیشش گروها گروه | یکی توده کردند بر سان کوه | |||||
چه از جوش و ترگ و برگستوان | چه گوپال و چه خنجرِ هندوان | |||||
سپهبد منوچهر بنواختشان | باندازه بر پایگه ساختشان |