شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بازگشتن گرسیوز و بدگوی کردن پیش افراسیاب
بازگشتن گرسیوز وبدگوی کردن پیش افراسیاب
چنین تا بدرگاه افراسیاب | برفت ونکرد ایچ آرام وخواب | |||||
چو نزدیک سالار توران سپاه | رسید وبپرسید هر گونه شاه | ۲۰۲۵ | ||||
فراوان سخن گفت ونامه بداد | بخواند وبخندید وزو گشت شاد | |||||
نگه کرد گرسیوز نامدار | بدآن تازه رخسارهٔ شهریار | |||||
همی رفت یکدل پر از کین ودرد | بدآنگه که خورشید شد لاجورد | |||||
همه شب بپیچید تا روز پاک | همی بود چون مار غلطان بخاک | |||||
سر مرد کینه نیآمد بخواب | بیآمد بنزدیک افراسیاب | ۲۰۳۰ | ||||
زبیگانه پردخته کردند جای | نشستند وجستند هر گونه رای | |||||
بدو گفت گرسیوز ای شهریار | سیاوش از آن شد که دیدی تو یار | |||||
فرستاده آمد زکاؤس شاه | نهانی بنزدیک او چند گاه | |||||
زروم وزچین نیزش آمد پیام | همی یاد کاؤس گیرد بجام | |||||
برو انجمن شد فراوان سپاه | بپیچد ازو ناگهان جان شاه | ۲۰۳۵ | ||||
اگر تور را دل نگشتی دژم | زگیتی بایرج نکردی ستم | |||||
دو کشور یکی آتش ودیگر آب | بدل یک زدیگر پر اندر شتاب | |||||
تو خواهی که شان خیره جفت آوری | اگر بادرا در نهفت آوری | |||||
اگر کردی بر تو این بد نهان | مرا زشت نامی بدی در جهان | |||||
دل شاه ازین کار شد دردمند | پر اندیشه از روزگار گزند | ۲۰۴۰ | ||||
بدو گفت بر من ترا مهر خون | بجنبید وشد دلترا رهنمون | |||||
سه روز اندر این کار رای آوریم | سخنهای بهتر بجای آوریم | |||||
چو این کار گردد خردرا دست | بگویم که درمان چه بایدت جست | |||||
چهارم چو گرسیوز آمد بدر | کله بر سر وتنگ بسته کمر | |||||
سپهدار توران ورا پیش خواند | زکار سیاوش فراوان براند | ۲۰۴۵ | ||||
بدو گفت کای یادگار پشنگ | چه دارم بگیتی جز از تو بچنگ | |||||
همه رازها بر تو باید کشاد | بژرفی ببین تا چه آید یاد | |||||
از آن خواب بد شد دل من غمی | بمغز اندر آورد لختی کمی | |||||
نبستم بجنگ سیاوش میان | نیآمد ازو نیز مارا زیان | |||||
چنان تخت پرمایه پدرود کرد | خرد تار کرد وهنر پود کرد | ۲۰۵۰ | ||||
زفرمان من یکزمان سر نتافت | زمن او بجز نیکوئیها نیافت | |||||
سپردم بدو کشور وگنج خویش | نکردیم یاد از غم ورنج خویش | |||||
بخون نیز پیوستگی ساختیم | دل از کین ایران بپرداختیم | |||||
بپیچیدم از گنج وفرزند روی | گرامی دو دیده سپردم بدوی | ۲۰۵۵ | ||||
پس از نیکوئیها وصد گونه رنج | جدا کردن کشور وتاج وگنج | |||||
گرایدون که من بدسگالم بدوی | زگیتی برآید یکی گفتگوی | |||||
بروبر بهانه ندارم ببد | گر از من بدو اندکی بد رسد | |||||
زبان برکشایند بر من مهان | درفشی شوم بر میان جهان | |||||
زدد تیزدندانتر از شیر نیست | که اندر دلش بیم شمشیر نیست | ۲۰۶۰ | ||||
اگر بچّهٔ بیند او دردمند | کند مرغزاری پناه از گزند | |||||
اگر ما بشوریم بر بیگناه | پسندد چنین داور هور وماه | |||||
ندانم جز آنکش بخوانم پسر | وز ایدر فرستمش سوی پدر | |||||
اگر گاه جوید گر انگشتری | ازین بوم وبر نگسلد داوری | |||||
بدو گفت گرسیوز ای شهریار | مگیر اینچنین کار پرمایه خوار | ۲۰۶۵ | ||||
از ایدر گر او سوی ایران شود | بر وبوم ما پاک ویران شود | |||||
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو | بدانست راز کم وبیش تو | |||||
برین داستان زد یکی رهنمون | که بادی که از خانه آید برون | |||||
نه بینی ازو جز همه درد ورنج | پراگندن دوده ونام وگنح | |||||
نه دانی که پروردگار پلنگ | نه بیند زپرورده جز کین وجنگ | ۲۰۷۰ | ||||
چو افراسیاب این سخن باز جست | همه گفت گرسیوز آمد درست | |||||
پشیمان شد از رای وکردار خویش | همی تیره دانست بازار خویش | |||||
چنین داد پاسخ که من این سخن | نه سر نیک بینم پدید ونه بن | |||||
بباشم تا راز گردان سپهر | چگونه کشاید بدین کار چهر | |||||
بهر کار بهتر درنگ از شتاب | بمان تا بتابد بدین آفتاب | ۲۰۷۵ | ||||
ببینم که رای جهاندار چیست | رخ شمع چرخ روان سوی کیست | |||||
وگر سوی درگاه خوانمش باز | بجویم سخن تا چه دارد براز | |||||
نگهبان او من بسم بی گمان | همی بنگرم تا چه گردد زمان |