شاهنامه (تصحیح ژول مل)/باز آمدن کیخسرو به فیروزی
باز آمدن کیخسرو بفیروزی
چو آگاهی آمد بایران ز شاه | از آن ایزدی فرّ و آن دستگاه | |||||
جهانی فرومانده اندر شکفت | که کیخسرو آن فرّ و بالا گرفت | |||||
همه مهتران یک بیک با نثار | برفتند شادان بر شهریار | |||||
فریبرز پیش آمدش با گروه | از ایران سپاهی بکردار کوه | |||||
چو دیدش در آمد ز گلرنگ زر | هم از پشت شبرنگ شاه دلیر | ۱۴۰۵ | ||||
ببوسید رویش برادر پدر | هم آنجا بیفگند تختی بزر | |||||
بر آن تخت پیروزه بنشاندش | بشاهی برو آفرین خواندش | |||||
نشست از بر تخت زر شهریار | بسر بر یکی تاج گوهر نگار | |||||
همان طوس با کاویانی درفش | همی رفت با کوس و زرّینه کفش | |||||
بیآورد و پیش جهانجوی برد | زمینرا ببوسید و او را سپرد | ۱۴۱۰ | ||||
بدو گفت کآن کوس و زرّینه کفش | بنیک اختری کاویانی درفش | |||||
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست | یکی پهلوان از در کار کیست | |||||
بدو ده که ما را ازین مایه بس | گنه کرده را عمر سرمایه بس | |||||
ز گفتارها پوزش آورد پیش | بپیچید از آن بیهده رای خویش | |||||
جهاندار پیروز بنواختش | بخندید و بر تخت بنشاختش | ۱۴۱۵ | ||||
ورا گفت کین کاویانی درفش | همین پهلوانی و زرّینه کفش | |||||
نبینم سزای کسی در سپاه | ترا زیبد این فرّ و این دستگاه | |||||
جز از تو کسیرا سزاوار نیست | بدل در مرا از تو آزار نیست | |||||
ترا پوزش اکنون نیاید بکار | نه بیگانه را خواستی شهریار | |||||
وز آنجا سوی پارس بنهاد روی | بنزدیک کاوُس فرخنده خوی | ۱۴۲۰ | ||||
چو زو آگهی یافت کاوُس کی | که آمد ز ره پور فرخنده پی | |||||
پذیره شدش با رخ ارغوان | ز شادی دل پیر گشته جوان | |||||
دلی شاد از اسپان فرود آمدند | همه با نثار و درود آمدند | |||||
چو از دور خسرو نیا را بدید | بخندید و شادان دلش بردمید | |||||
پیاده شد و برد پیشش نماز | بدیدار او بد نیا را نیاز | ۱۴۲۵ | ||||
بخندید و او را ببر برگرفت | ستایش سزاوارش اندر گرفت | |||||
که پیروز برگشت شیر از نبرد | دل و دیدهٔ دشمنان خیره کرد | |||||
وزآنجا سوی کاخ رفتند باز | بتخت جهاندار دیهیم ساز |