شاهنامه (تصحیح ژول مل)/تاختن سهراب بر لشکر کاوس
تاختن سهراب بر لشکر کاؤس
چو بشنید گفتارهای درشت | ازو روی برگاشت وبنمود پشت | |||||
نهان کرد ازو روی وچیزی نگفت | بماند خیره از گفتهای نهفت | |||||
زبالا زدش تند یک مشت دست | بیفگندش آمد بجای نشست | ۸۵۰ | ||||
بسی کرد اندیشهای دراز | زهر گونهٔ کرد پیکار ساز | |||||
ببست از پی کینه آنگه کمر | نهاد از سر سروری تاج زر | |||||
زره بست وخفتان بپوشید شاد | یکی ترگ رومی بسر بر نهاد | |||||
گرفتش سنان وکمان وکمند | گران گرز را پهلو دیو بند | |||||
زتندی بجوش آمدش خون برگ | نشست از بر بارهٔ تیز تگ | ۸۵۵ | ||||
خروشید وبگرفت نیزه بدست | به آوردگاه رفت چون پیل مست | |||||
برون آمد ورای ناورد کرد | برآورد بر چهرهٔ ماه گرد | |||||
وز آنپس دمان شد بپرده سرای | بنیزه برآرد بالا زجای | |||||
بکردار گوران زچنگال شیر | رمیدند ازو سروران دلیر | |||||
کس از نامداران ایران سپاه | نیارست کردن بدو در نگاه | ۸۶۰ | ||||
زپای ورکاب وزدست وعنان | زبازو وآن تاب داده سنان | |||||
سران ودلیران شدند انجمن | بگفتند که اینت گو پیلیت | |||||
نشاید نگاه کردن آسان بدوی | که بارد شدن پیش او جنگجوی | |||||
وز آنچس خروشید سهراب گرد | همی شاه کاؤس را بر شمرد | |||||
چنین گفت کای شاه آزاده مرد | چه گونه است کارت بدشت نبرد | ۸۶۵ | ||||
چرا کردهٔ نام کاؤس کی | که در جنگ شیران نداری تو پی | |||||
گر این نیزه در مشت پیچان کنم | سپاه ترا حمله بی جان کنم | |||||
یکی سخت سوگند خوردم به بزم | در آن شب کجا کشته شد ژنده رزم | |||||
کز ایران نمانم یکی نیزه دار | کنم زنده کاؤس کی را بدار | |||||
که داری از ایرانیان تیز چنگ | که پیش من آید بدین دشت جنگ | ۸۷۰ | ||||
بگفت وهمی بود خاموش بس | از ایران نداد ایچ پاسخش کس | |||||
خم آورد پشت وسنان ستیخ | بزد تند وبر کند هفتاد میخ | |||||
سراپرده یک بهره آمد بپای | زهر سو درآمد در کرّه نای | |||||
غمی گشت کاؤس وآواز داد | که این نامداران فرّخ نژاد | |||||
یکی نزد رستم برید آگهی | کزین ترک شد مغز گردان تهی | ۸۷۵ | ||||
ندارم سواری ورا هم نورد | از ایران نیارد کس این کار کرد | |||||
بشد طوس وپیغام کاؤس برد | شنیده همه پیش او برشمرد | |||||
بدو گفت رستم که هر شهریار | که کردی مرا ناگهان خواستار | |||||
گهی جنگ بودی گهی ناز وبزم | ندیدم زکاؤس جز رنج رزم | |||||
بفرمود تا رخشرا زین کنند | سواران بروها پر از چین کنند | ۸۸۰ | ||||
زخیمه نگه کرد رستم بدشت | زرد گیو را بدید که ایدر گذشت | |||||
نهاد از بر رخش رخشنده زین | همی گفت گرگین که بشتاب همین | |||||
همی بست بر باره رهّام تنگ | ببرگستوان بر زده طوس چنگ | |||||
همی این بدین این بدان گفت زود | تهمتن چو از پرده آوا شنود | |||||
بدل گفت این رزم آهرمنست | نه این رستخیز از پی یکتنست | ۸۸۵ | ||||
بزد دست وپوشید ببر بیان | ببست آن کیانی کمر بر میان | |||||
نشست از بر رخش و بگرفت راه | زواره نگهبان گاه وسپاه | |||||
بدو گفت از ایدر مرو پیشتر | بمن دار گوش یلان بیشتر | |||||
درفشی ببردند با او بهم | همی رفت پرخاشجوی ودژم | |||||
چو سهراب را دید با بال وشاخ | برش چون بر سام چنگی فراخ | ۸۹۰ | ||||
بدو گفت از ایدر بیکسو شویم | ازین هر دو لشکر ببیرون شویم | |||||
بمالید سهراب کف را بکف | به آوردگاه رفت از پیش صف | |||||
بگفت او برستم برو تا رویم | بیکجای هر دو دو مرد گویم | |||||
از ایران نخواهی همی یار کس | چو من باشم وتو بآورد بس | |||||
به آوردگه مر ترا جای نیست | ترا خود بیک مشت من پای نیست | ۸۹۵ | ||||
ببالا بلندی وبا کتف ویال | ستم یافت یالت زبسیار سال | |||||
نگه کرد رستم بدآن سرفراز | بدآن سفت وچنگ ورکاب دراز | |||||
بدو گفت نرم این جوانمرد نرم | زمین خشک وسر وهوا نرم وگرم | |||||
به پیری بسی دیدم آوردگاه | بسی بر زمین پست کردم سپاه | |||||
تبه شد بسی دیو بر دست من | نگشتم بسوئی که بودم شکن | ۹۰۰ | ||||
نگه کن مرا جون بینی به جنگ | اگر زنده مانی نترس از نهنگ | |||||
مرا دید در جنگ دریا وکوه | که با نامداران توران گروه | |||||
چه کردم ستاره گوای منست | بمردی جهان زیر پای منست | |||||
همی رحمت آمد بتو بر دلم | نخواهم که جانت زتن بگذلم | |||||
نمانی بترکان بدین یال وسفت | به ایران ندانم ترا تیز جفت | ۹۰۵ | ||||
چو آمد زرستم چنین گفت وگوی | بجنبید سهراب را دل بدوی | |||||
بدو گفت کز تو بپرستم سخن | همه راستی باید افگند بن | |||||
یکایک نژادت مرا یاد دار | زگفتار خوبت مرا شاد دار | |||||
من ایدون گمانم که تو رستمی | هم از تخمهٔ نامور نیرمی | |||||
چنین داد پاسخ که رستم نیم | هم از تخمهٔ سام نیرم نیم | ۹۱۰ | ||||
که او پهلوانست ومن کهترم | نه با تخت وگاهم نه با افسرم | |||||
از امّید سهراب شد ناامید | بدو تیره شد روی روز سفید |