شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گفتگوی گیو با باژبان

گفتگوی گیو با باژبان

  بسوی ختن رفت پیران نژند وزین سو همی تاخت شاه بلند  ۱۰۳۵
  خود و سرکشان سوی جیحون کشید همی دامن از خشم در خون کشید  
  بهومان بفرمود کاندر شتاب عنان را بکش تا لب رود آب  
  چو آید خبر کو ز جیحون گذشت همه رنج ما باد گردد بدشت  
  نشان آمد از گفتهٔ راستان که دانا بگفت از گه باستان  
  که از تخمهٔ تور و از کیقباد یکی شاه خیزد ز هر دو نژاد  ۱۰۴۰
  که توران زمینرا کند خارسان نماند همی بوم و بر شارسان  
  دل او بایران گراید بمهر بتوران نماید پر از کینه چهر  
  رسیدند پس گیو و خسرو به آب همی بودشان بر گذشتن شتاب  
  گرفتند پیگار با باژخواه که کشتی گذر داشت بر باژگاه  
  نوندی کجا بادبانش نوست نشستی که زیبای کیخسروست  ۱۰۴۵
  چنین گفت پس گیو را باژ خواه که آب روانرا چه چاگر چه شاه  
  همی گر گذر بایدت زآب رود فرستاد باید بکشتی درود  
  بدو گفت گیو آنچ خواهی بخواه گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه  
  چو بشنید ازو باژبان گفتگو سوی گیو کرد آنگهی تیزرو  
  نخواهم ز تو گفت باژ اندکی ازین چار چیزت بباید یکی  ۱۰۵۰
  زره خواهم از تو گر اسپ سیاه پرستار و گر افسر زرّ ماه  
  بدو گفت گیو ای کسسته خرد سخن زین نشانرا کی اندر خورد  
  بهر باژ اگر شاه شهری بدی ترا زین جهان نیز بهری بدی  
  که باشی که شهرا کنی خواستار چنین باد پیمایی ای بادسار  
  اگر مادر شاه خواهی همی بباژ افسر شاه خواهی همی  ۱۰۵۵
  سدیگر چو شبرنگ بهزاد را که کوتاه بدارد بتگ باد را  
  چهارم چو جستی بخیره زره که آنرا ندانی گشادن گره  
  نگردد چنین آهن از آب تر نه آتش برو بر بود کارگر  
  نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر همی باژ خواهی بدآن آب‌گیر  
  کنون آب ما را و کشتی ترا چنین مایه ما را درشتی ترا  ۱۰۶۰