۲

پیش درآمد

طرح نخستین آن‌چه در این دفتر خواهید دید، گزارشی بود که به «شورای هدف فرهنگ ایران» داده شد. در دو مجلس از جلسات متعدّد آن شورا. چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۴۰ و چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۴۰.

مجموعه‌ی گزارش‌های اعضای آن شورا در بهمن ۱۳۴۰ از طرف وزارت فرهنگ منتشر شد؛ امّا جای این گزارش، البتّه در آن صفحات نبود که نه لیاقتش را داشت و نه امکانش را. هنوز موقع آن نرسیده است که یکی از دوایر وزارت فرهنگ بتواند چنین گزارشی را رسماً منتشر کند. گرچه موقع آن رسیده بود که اعضای محترم آن شورا تحمّل شنیدنش را بیاورند.

ناچار این گزارش منتشر نشده ماند و نسخه‌های ماشین شده‌ی آن، به دست این دوست و آن بزرگوار رسید که خواندند و زیر و روهاش کردند و به پیراستنش یادآوری‌ها نمودند. از جمله‌ی این سروران، یکی دکتر محمود هومن بود که سخت تشویقم کرد به دیدن اثری از آثار «ارنست یونگر» آلمانی به نام «عبور از خط» که مبحثی است در نیهیلیسم. چرا که به قول او، ما هر دو در حدودی یک مطلب را دیده بودیم؛ امّا به دو چشم. و یک مطلب را گفته بودیم؛ امّا به دو زبان. و من که زبان آلمانی نمی‌دانستم، دست به دامان خود او شدم و سه ماه تمام، هفته‌ای دست کم دو روز و روزی دست کم سه ساعت، از محضرش فیض‌ها بردم و تلمّذها کردم و چنین شد که «عبور از خط» به تقریر او و تحریر من ترجمه شد.

در همین گیر و دار بود که «کتاب ماه» کیهان راه افتاد. اوایل ۱۳۴۱. حاوی فصل اوّل «عبور از خط» و ثلث اول «غرب زدگی». و همین ثلث اوّل، «کتاب ماه» را به توقیف افکند و عاقبت کارش به آن‌جا کشید که هسته‌ی «غرب زدگی» را بیاندازد و «کیهان ماه» بشود. که خود یک شماره بیش‌تر دوام نکرد.

امّا متن «غرب زدگی» را من در مهر ۱۳۴۱ در هزار نسخه منتشر کردم. به استقلال؛ و اینک همان متن با افزایش‌ها و کاهش‌هایی و با تجدید نظری در احکام و قضاوت‌ها.

همین‌جا بیاورم که من این تعبیر «غرب زدگی» را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته‌ام که یکی از شرکت کنندگان در آن «شورای هدف فرهنگ» بود و اگر در آن مجلس داد و ستدی هم شد، یکی میان من و او بود – که خود به همین عنوان حرف و سخن‌های دیگری دارد و بسیار هم شنیدنی – و من امیدوار بودم که جسارت این قلم او را سر حرف بیاورد.

و اکنون این متن چاپ دوم، چیزی شده است اندکی مفصّل‌تر از اوّلی؛ که یک بار در اواخر ۱۳۴۲ نوشتمش، برای چاپ دومی در نُسَخ فراوان و به قطع جیبی. که زیر چاپ توقیف شد و ناشرش – بنگاه جاوید – ورشکست، که روی من سیاه؛ امّا مگر از پای می‌شود نشست؟ این بود که بار دیگر در فروردین ۱۳۴۳ آن را از نو نوشتم و فرستادم فرنگ به قصد این‌که به دست جوانان دانشجوی مقیم آن دیار، چاپ و منتشر بشود. که نشد. و مالِ بد، بیخ ریش صاحبش؛ برگشت که می‌بینید. با همه‌ی آرایش و پیرایشی که دیده و می‌بخشید که حوصله‌ی از نو نوشتنش نیست؛ که اگر چنین می‌کردم، اکنون کار دیگری پیش روی‌تان بود.

و امّا در این مدّت، چند بار در تهران و یک بار در کالیفرنیا چاپ عکسی همان متن اوّل مخفیانه و بی صلاح‌دید مرحوم نویسنده منتشر شد و چه پول‌های گزافی که بندگان خدا به خرید آن هدر کردند و سر سانسور سلامت باد که حقِّ نشر اثری را از صاحبش می‌گیرد و عملاً به دیگران می‌دهد که دلی دارند و بازار یابند و فقط از سفره‌ی گسترده، بوی مشک می‌شنوند.

به این ترتیب بود که بر سر این اباطیل بیش‌تر، هو زدند تا حرفی؛ و بیش‌تر اسمی سر زبانی افتاد، تا که حقّی بر کرسی بنشیند. و امّا تک و توک منقّدان که از نوشته‌هاشان پندها گرفته‌ام و نکته‌های درست و نقد‌هاشان را رعایت کرده‌ام، چنان دیر از خواب بیدار شدند که به بیداری این دفتر باورم شد. باورم شد که این صفحات مشوّش، بر خلاف انتظار نویسنده‌اش، لیاقت این را داشته است که هنوز پس از شش هفت سال قابل بحث باشد. من خود گمان می‌کردم که تنها بحثی از روی مسأله‌ی روزی است و دست بالا یکی دو سال بعد مرده؛ امّا می‌بینید که درد همچنان در جوارح هست و بیماری، دایره‌ی سرایت خود را روز به روز می‌افزاید. این است که با همه‌ی حکم‌ها و قضاوت‌ها و برداشت‌های شتاب‌زده‌ای که دارد، باز به انتشارش رضا دادم و می‌بخشید اگر پس از گذر این همه صافی، هنوز هم قلم، گستاخ است و هم‌چنان امیدوارم که حفظ کنیدش از دستبرد الخنّاسان روزگار که اعوان شیطان‌اند.