| | | | | | |
|
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم |
|
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم |
|
|
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان |
|
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم |
|
|
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم |
|
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم |
|
|
نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران |
|
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم |
|
|
بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم |
|
میزار از من بیدل، که سر در پایت افکندم |
|
|
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم |
|
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم |
|
|
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم |
|
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم |
|
|
وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی |
|
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم |
|
|
وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم |
|
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم |
|
|
ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی |
|
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم |
|