فخرالدین عراقی (غزلیات)
- هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
- ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
- این حادثه بین که زاد ما را
- کشیدم رنج بسیاری دریغا
- ندیدم در جهان کامی دریغا
- سر به سر از لطف جانی ساقیا
- ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
- مست خراب یابد هر لحظه در خرابات
- دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
- به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
- چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
- عراقی بار دیگر توبه بشکست
- ساقی قدحی شراب در دست
- از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست
- دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست
- شوری ز شراب خانه برخاست
- از میکده تا چه شور برخاست؟
- باز مرا در غمت واقعه جانی است
- ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
- ناگه از میکده فغان برخاست
- مهر مهر دلبری بر جان ماست
- چنین که حال من زار در خرابات است
- ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است
- جانا، نظری، که دل فگار است
- دل، چو در دام عشق منظور است
- ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
- در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
- طرهی یار پریشان چه خوش است
- در سرم عشق تو سودایی خوش است
- رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است
- شاد کن جان من، که غمگین است
- مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست
- کی ببینم چهرهی زیبای دوست؟
- یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
- جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست
- هر دلی کو به عشق مایل نیست
- ساقی، ار جام می، دمادم نیست
- عشق سیمرغ است، کورا دام نیست
- دل، که دایم عشق میورزید رفت
- آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
- باز هجر یار دامانم گرفت
- مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
- کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
- هر که را جام می به دست افتاد
- باز دل از در تو دور افتاد
- عشق، شوری در نهاد ما نهاد
- عشق شوقی در نهاد ما نهاد
- بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
- بیرخت جان در میان نتوان نهاد
- هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
- بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
- با شمع روی خوبان پروانهای چه سنجد؟
- با عشق عقلفرسا دیوانهای چه سنجد؟
- با عشق قرار در نگنجد
- با عشق تو ناز در نگنجد
- جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
- امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
- امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
- در حلقهی فقیران قیصر چه کار دارد؟
- با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟
- با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
- با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
- خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
- بیا، کاین دل سر هجران ندارد
- دل، دولت خرمی ندارد
- راحت سر مردمی ندارد
- نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟
- نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
- تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
- بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
- بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
- پشت بر روزگار باید کرد
- یاد آن شیرین پسر خواهیم کرد
- می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد
- روی ننمود یار چتوان کرد
- روی ننمود یار چتوان کرد؟
- من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟
- از در یار گذر نتوان کرد
- بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
- بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد
- چنین که غمزهی تو خون خلق میریزد
- اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
- آن را که چو تو نگار باشد
- تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
- دیدهی بختم، دریغا کور شد
- من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
- گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟
- ناگه بت من مست به بازار برآمد
- ناگه بت من مست به بازار برآمد
- غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
- بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
- ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
- آشکارا نهان کنم تا چند؟
- آن را که غمت ز در براند
- این درد مرا دوا که داند؟
- در من نگرد یار دگربار که داند
- ای دل، چو در خانهی خمار گشادند
- نخستین باده کاندر جام کردند
- نگارا، جسمت از جان آفریدند
- اگر شکسته دلانت هزار جان دارند
- چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند
- باز دلم عیش و طرب میکند
- هر که او دعوی مستی میکند
- به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
- هر که در بند زلف یار بود
- تا کی از ما یار ما پنهان بود؟
- ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
- وه! که کارم ز دست میبرود
- اندرین ره هر که او یکتا شود
- نگارینی که با ما مینپاید
- مرا، گرچه ز غم جان میبرآید
- زان پیش که دل ز جان برآید
- آخر این تیره شب هجر به پایان آید
- صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
- صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید
- گهی درد تو درمان مینماید
- مرا درد تو درمان مینماید
- ای باد صبا، به کوی آن یار
- دل در گره زلف تو بستیم دگر بار
- دل در گره زلف تو بستیم دگربار
- رخ سوی خرابات نهادیم دگربار
- نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار
- غلام روی توام، ای غلام، باده بیار
- مرا از هر چه میبینم رخ دلدار اولیتر
- نیم چون یک نفس بی غم دلم خون خوار اولیتر
- سر به سر از لطف جانی ای پسر
- آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟
- ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر
- بر درت افتادهام خوار و حقیر
- به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر
- بیدلی را بی سبب آزرده گیر
- ای مطرب درد، پرده بنواز
- چون تو کردی حدیث عشق آغاز
- از غم عشقت جگر خون است باز
- کار ما، بنگر، که خام افتاد باز
- بیجمال تو، ای جهان افروز
- ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
- در بزم قلندران قلاش
- تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
- بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
- نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
- صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
- کردم گذری به میکده دوش
- باز غم بگرفت دامانم، دریغ
- حبذا عشق و حبذا عشاق
- بیا، که خانهی دل پاک کردم از خاشاک
- بیا، که خانهی دل پاک کردم از خاشاک
- دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک
- گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک
- تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
- در جام جهان نمای اول
- ای دیده، بدار ماتم دل
- مبند، ای دل، بجز در یار خود دل
- خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل
- اکوس تلالات بمدام
- از دل و جان عاشق زار توام
- باز در دام بلا افتادهام
- ایندم منم که بیدل و بییار ماندهام
- یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
- ساقی، چو نمیدهی شرابم
- دل گم شد، ازو نشان نیابم
- دل گم شد، ازو نشان نمییابم
- هیهات! کزین دیار رفتم
- کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
- من باز ره خانهی خمار گرفتم
- من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
- اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
- در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
- در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
- آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟
- تا کی از دست تو خونابه خورم؟
- چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
- چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
- بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
- نگارا، بیتو برگ جان ندارم
- هر زمان جوری ز خوبان میکشم
- ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
- جانا، نظری که ناتوانم
- کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
- دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
- با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟
- شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
- شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
- نیست کاری به آنم و اینم
- مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
- بر در یار من سحر مست و خراب میروم
- من آن قلاش و رند بینوایم
- ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
- ما دگرباره توبه بشکستیم
- افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
- گر چه ز جهان جوی نداریم
- ما، کانده تو نیاز داریم
- من که هر لحظه زار میگریم
- گر ز شمعت چراغی افروزیم
- گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
- ناخورده شراب میخروشیم
- ناخورده شراب میخروشیم
- خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
- خیز، تا قصد کوی یار کنیم
- تا کی از دست فراق تو ستمها بینیم؟
- ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟
- ز دلتنگی به جانم با که گویم؟
- ای دوست، بیا، که ما توراییم
- بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم
- تا کی همه مدح خویش گوییم؟
- شهری است بزرگ و ما دروییم
- بگذر ای غافل ز یاد این و آن
- مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان
- مقصود دل عاشق شیدا همه او دان
- در کف جور تو افتادم، تو دان
- رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
- ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان
- ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
- نگار از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
- عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
- سهل گفتی به ترک جان گفتن
- تا توانی هیچ درمانم مکن
- ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
- بیرخت جانا، دلم غمگین مکن
- ای یار، بیا و یاریی کن
- ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من
- چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
- بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهی خون
- چو دل ز دایرهی عقل بی تو شد بیرون
- ای حسن تو بیپایان، آخر چه جمال است این؟
- ای دل و جان عاشقان شیفتهی جمال تو
- ای دل و جان عاشقان شیفتهی لقای تو
- ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
- ای همه میل دل من سوی تو
- ترک من، ای من غلام روی تو
- آن مونس غمگسار جان کو؟
- ساقی، قدحی می مغان کو؟
- مانا دمید بوی گلستان صبح گاه
- ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
- ای راحت روح هر شکسته
- ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
- ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
- در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
- در صومعه نگنجد رند شرابخانه
- بازم از غصه جگر خون کردهای
- تا تو در حسن و جمال افزودهای
- تا زخوبی دل ز من بربودهای
- ای یار، مکن، بر من بییار ببخشای
- در کار من درهم آخر نظری فرمای
- ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
- نگارا، گر چه از ما برشکستی
- ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟
- پیش ازینم خوشترک میداشتی
- ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
- ای عشق، کجا به من فتادی؟
- چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
- جانا، نظری به ما نکردی
- چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
- چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟
- آمد به درت امیدواری
- ای دل، بنشین چو سوکواری
- تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
- نگارا، کی بود کامیدواری
- نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
- نمیدانم چه بد کردم، که نیکم زار میداری؟
- چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری
- چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
- از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
- نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
- خوشا دردی!که درمانش تو باشی
- چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
- الا قم، واغتنم یوم التلاقی
- اندوهگنی چرا؟ عراقی
- فمالی لم اطا سبع الطباقی
- لقد فاح الربیع و دار ساقی
- آن جام طرب فزای ساقی
- جانا، ز منت ملال تا کی؟
- دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
- از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی
- الا، قد طال عهدی بالوصال
- گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی
- در جهان گر نه یار داشتمی
- گرنه سودای یار داشتمی
- ای که از لطف سراسر جانی
- ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
- چنانم از هوس لعل شکرستانی
- سر عشقت کس تواند گفت؟ نی
- کی بود کین درد را درمان کنی؟
- نگویی باز: کای غم خوار چونی؟
- بیا، تا بیدلان را زار بینی
- ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
- ای ربوده دلم به رعنایی
- بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
- بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
- پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
- چه بود گر نقاب بگشایی؟
- در کوی تو لولیی، گدایی
- دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی
- ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
- ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
- زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
- سحرگه بر در راحت سرایی
- کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
- همی گردم به گرد هر سرایی
- شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
- نیم بیتو دمی بیغم، کجایی؟
- درین ره گر بترک خود بگویی
- درین ره گر به ترک خود بگویی
- گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
- نه از تو به من رسید بویی