فخرالدین عراقی (غزلیات)/بیا، تا بیدلان را زار بینی
بیا، تا بیدلان را زار بینی | روان خستگان افکار بینی | |||||
تن درماندگان رنجور یابی | دل بیچارگان بیمار بینی | |||||
به کوی عاشقان خود گذر کن | که مشتاقان خود را زار بینی | |||||
میان خاک و خون افتاده حیران | زهر جانب دو صد خونخوار بینی | |||||
بسا جان عزیز مستمندان | که بر خاک در خود خوار بینی | |||||
یکی اندر دل زار ضعیفان | نظر کن، تا غم و تیمار بینی | |||||
نبینی هیچ شادی در دل ما | ولی اندوه و غم بسیار بینی | |||||
دلا، با این همه امید دربند | که هم روزی رخ دلدار بینی | |||||
چو افتادی، عراقی، رو مگردان | اگر خواهی که روی یار بینی |