| | | | | | |
|
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ |
|
نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟ |
|
|
تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد |
|
چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟ |
|
|
ز داروخانهی لطفش چو دارو جان نمییابد |
|
بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟ |
|
|
دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم |
|
اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟ |
|
|
چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتی |
|
بخایم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟ |
|
|
سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او |
|
بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟ |
|
|
چنان نالیدم از شوقش که شد بیدار همسایه |
|
ز خواب این دیدهی بختم نشد بیدار چتوان کرد؟ |
|
|
مرا چون نیست از عشقش بجز تیمار و غم روزی |
|
ضرورت میخورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟ |
|
|
عراقی نیک میخواهد که فخر عالمی باشد |
|
ولیکن یار میخواهد که باشد عار چتوان کرد؟ |
|