| | | | | | |
|
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست |
|
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست |
|
|
چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ |
|
که از نظارگیان ناله و فغان برخاست |
|
|
به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز |
|
که رستخیز به یکباره از جهان برخاست |
|
|
بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز |
|
چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست! |
|
|
بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار |
|
طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟ |
|
|
چنین که من ز فراق تو بر سر آمدهام |
|
گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟ |
|
|
تو در کنار من آ، تا من از میان بروم |
|
که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست |
|
|
به بوی آنکه به دامان تو درآویزد |
|
دل من از سر جان آستینفشان برخاست |
|
|
عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید |
|
که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست |
|