فخرالدین عراقی (غزلیات)/بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهی خون
بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهی خون | که بیتو زار چنان شد که: من نگویم چون؟ | |||||
ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟ | چنان که هر که ببیند برو بگرید خون | |||||
بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام | فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون | |||||
نه پای آنکه ز پیش زمانه بگریزد | نه روی آنکه ز دست بلا شود بیرون | |||||
کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت | گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟ | |||||
طبیب دست کشید از علاج درد دلم | چه سود درد دلم را علاج با معجون؟ | |||||
علاج درد عراقی بجز تو کس نکند | تویی که زنده کنی مرده را به کن فیکون |