فخرالدین عراقی (غزلیات)/جانا، نظری که ناتوانم
جانا، نظری که ناتوانم | بخشا، که به لب رسید جانم | |||||
دریاب، که نیک دردمندم | بشتاب، که سخت ناتوانم | |||||
من خسته که روی تو نبینم | آخر به چه روی زنده مانم؟ | |||||
گفتی که: بمردی از غم ما | تعجیل مکن که اندر آنم | |||||
اینک به در تو آمدم باز | تا بر سر کوت جانفشانم | |||||
افسوس بود که بهر جانی | از خاک در تو بازمانم | |||||
مردن به از آن که زیست باید | بیدوست به کام دشمنانم | |||||
چه سود مرا ز زندگانی | چون از پی سود در زیانم؟ | |||||
از راحت این جهان ندارم | جز درد دلی کزو بجانم | |||||
بنهادم پای بر سر جان | زان دستخوش غم جهانم | |||||
کاریم فتاده است مشکل | بیرون شد کار میندانم | |||||
درمانده شدم، که از عراقی | خود را به چه حیله وارهانم؟ |