| | | | | | |
|
مست خراب یابد هر لحظه در خرابات |
|
گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات |
|
|
خواهی که راهیابی بیرنج بر سر گنج |
|
میبیز هر سحرگاه خاک در خرابات |
|
|
یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد |
|
با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات |
|
|
ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد |
|
نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات |
|
|
در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا |
|
در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات |
|
|
تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی |
|
حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات |
|
|
تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟ |
|
کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات |
|
|
تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی |
|
میدان که میپرستی در دیر عزی و لات |
|
|
در صومعه تو دانی میکوش تا توانی |
|
در میکده رها کن از سر فضول و طامات |
|
|
جان باز در خرابات، تا جرعهای بیابی |
|
مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات |
|
|
لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟ |
|
انداز خویشتن را در بحر بینهایات |
|
|
تا گم شود نشانت در پای بینشانی |
|
تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات |
|
|
چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی |
|
اسرار غیب بیند در عالم شهادات |
|